انقدر تو این تابستون کارکردم که روزهای آخرش رو دیگه نمی کشم. چرا هوا سرد نمی شه؟ لعنت به پول که بابتش باید دو شیفت کلاس بردارم. دلم یک سفر هوایی می خواد. و یک خرید پاییزه ی عالی. هوا سرد بشه و من و جوراب هام رو روی پکیج بزارم تا خشک بشن. ژاکت هامو بپوشم و انواع سوپ و حلیم های دنیارو بپزم و برم سرکار و دانشگاه. نه نه، من از الان هم دارم لذت می برم. قول میدم که تو پاییز و زمستون حالم بد نشه مثل پاسال و کسخل بازی درنیارم.
سلام. بعد هزارسال اومدم به خونه ام سر بزنم. اینجا برای من همیشه شکل خونرو داره. از وقتی معلم شدم تابستون ها برام همیشه یک فصلی بوده که نفهمیدم چطور گذشت. همیشه یا منتظر سربرجاش بودم یا منتظر جمعه هاش. جمعه هاش هم که بدتر! تو یک چشم برهم زدنی میگذره. تابستون یعنی دوشیفت کلاس. تایم صبح تا ظهر و باز بعدظهر تا شب. همه ی این ها خیلی لذت بخش میتونه باشه و من این رو خیلی دوست دارم. اما غرق شدن تو زندگی کارمندی یک جاهایی من رو میترسونه.
درباره این سایت